Zelzeleh8Rishter

own

 

مرا اینگونه باور کن

کمی تنها

کمی بی کس

کمی از یادها رفته

خدا هم ترک ما کرده

خدا دیگر کجا رفته؟

نمی دانم مرا آیا گناهی هست؟

که شاید هم به جرم آن

غریبی و جدایی هست

+نوشته شده در پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:9توسط Zelzeleh8Rishter | |

 

در دنیای من گرگها هم

افسردگی مفرط گرفته اند

دیگر گوسفند نمی درند

به نی چوپان دل می سپارند و

گریه می کنند

 

+نوشته شده در پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:9توسط Zelzeleh8Rishter | |

+نوشته شده در پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:9توسط Zelzeleh8Rishter | |


که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم

مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد


شعر از زنده یاد سهراب سپهری



+نوشته شده در پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:9توسط Zelzeleh8Rishter | |


+نوشته شده در پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:9توسط Zelzeleh8Rishter | |







+نوشته شده در پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:9توسط Zelzeleh8Rishter | |

+نوشته شده در پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:9توسط Zelzeleh8Rishter | |

+نوشته شده در پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:9توسط Zelzeleh8Rishter | |

تو 21 اسفند 1390 رو وبلاگم اينو گذاشتم كه ؛

خیـلـی وقـت هـا چیـزی مـی نـویسـم
فقـط بـرای یـک نفـر
اما دلـم میگیـرد وقتــی یـادم مـی افتـــد
کــه هرکسـی مـمکن اسـت بخـــوانـد
جــــــــــز ..آن یـــــــک نــــفـــــــــر


ولي الان ميگم از اين به بعد  به احتمال 90% اون يك نفر هم بياد و بخونه و ....

+نوشته شده در پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:9توسط Zelzeleh8Rishter | |


"نامه یک زن ایرانی به مرد هموطنش"

پیاده از کنارت گذشتم، گفتی: "قیمتت چنده خوشگله؟"


سواره از کنارت گذشتم، گفتی: "برو پشت ماشین لباسشویی بنشین!"

در صف نان، نوبتم را گرفتی چون صدایت بلندتر بود

در صف فروشگاه نوبتم را گرفتی چون قدت بلندتر بود

زیرباران منتظر تاکسی بودم، مرا هل دادی و خودت سوار شدی

در تاکسی خودت را به خواب زدی تا سر هر پیچ وزنت را بیندازی روی من

در اتوبوس خودت را به خواب زدی تا مجبور نشوی جایت را به من تعارف کنی

در سینما نیکی کریمی موقع زایمان فریاد کشید و تو پشت سر من بلندگفتی: "زهر مار!"

در خیابان دعوایت شد و تمام ناسزاهایت فحش خواهر و مادر بود

در پارک، به خاطر حضور تو نتوانستم پاهایم را دراز کنم

نتوانستم به استادیوم بیایم، چون تو شعارهای آب نکشیده میدادی

من باید پوشیده باشم تا تو دینت را حفظ کنی

مرا ارشاد می کنند تا تو ارشاد شوی!

تو ازدواج نکردی و به من گفتی زن گرفتن حماقت است

من ازدواج نکردم و به من گفتی ترشیده ام

عاشق که شدی مرا به زنجیر انحصارطلبی کشیدی

عاشق که شدم گفتی مادرت باید مرا بپسندد

من باید لباس هایت را بشویم و اطو بزنم تا به تو بگویند خوش تیپ

من باید غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگویند آقای دکتر

وقتی گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتی بچه مال مادر است

وقتی خواستی طلاقم بدهی، گفتی بچه مال پدر است

نه دیگر من به حقوق خود واقفم، و برای گرفتن برابری در مقابل تو تا به انتها استوار و مستحکم ایستاده ام زیرا به هویت خود رسیده ام، به هیچ وجهی از حق خود نخواهم گذشت
من با تو برابرم، مرد
احتیاجی ندارم که تو در اتوبوس بایستی تا من بنشینم
احتیاجی ندارم که تو نان آور باشی
احتیاجی ندارم که تو حامی باشی
خودم آنقدر هستم که حامی خود و نان آورخود باشم
با تو شادم آری، اما بدون تو هم شادم!
من اندک اندک می آموزم که برای خوشبخت بودن نیازمند مردی که مرا دوست بدارد نیستم
من اندک اندک عزت نفس پایمال شده خود را باز پس می گیرم
به من بگو ترشیده، هرچه می خواهی بگو. اما افتخار همبستری و همگامی با مرا نخواهی یافت تا زمانی که به اندازه کافی فهمیده و باشعور نباشی
گذشت آن زمان که عمه ها و خاله هایم منتظر مردی بودند که آنها را بپسندد و در غیر اینصورت ترشیده می شدند و در خانه پدر مایه سرافکندگی بودند
امروز تو برای هم گامی با من (و نه تصاحب من - که من تصاحب شدنی نیستم) باید لیاقت و شرافت و فروتنی خود را به اثبات برسانی
حقوقم را از تو باز پس خواهم گرفت. فرزندم را به تو نخواهم داد
خودم را نه به قیمت هزار سکه و یک جلد کلام الله که به هیچ قیمتی به تو نخواهم فروخت
روزگاری می رسد که می فهمی برای همگامی با من باید لایق باشی - و نیز خواهی فهمید همگام شدن با من به معنای تصاحب من یا تضمین ماندن من نخواهد بود
هرگاه مثل پدرانت با من رفتار کردی بی درنگ مرا از دست خواهی داد
ممکن است دوست و همراه تو شوم اما ملک تو نخواهم شد ...


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

و این هم جوابیه ای از "یک مرد ایرانی به زن هموطنش" :

پیاده از کنارم گذشتی و اخمت سهم نگاه مشتاق من بود و لبخندت نصیب آنکه سواره بود

سواره از کنارم گذشتی و مرا اصلاً ندیدی و کرشمه ات را
به آنی ارزانی دادی که قیمت ماشینش از خونبهای من بیشتر بود

در صف نان صدای لطیفت نانوای خسته را به وجد آورد و نوبتم را گرفتی
و بروی خودت هم نیاوردی

زیر باران خیلی قبل تر از تو منتظر تاکسی بودم اما ماشین که آمد
آب گل آلود را بر من پاشید و جلوی تو ایستاد

در تاکسی که نشستم آرزو کردم کنارم ننشینی تا اگر ماشین تکانی خورد
و به تو خوردم، حیوان خطابم نکنی در جواب عذرخواهیم

در اتوبوس بین ما نرده آهنی بود، جایم را اگر به تو تعارف میکردم
میگفتی یا دیوانه است یا مرض دارد

در سینما، دیدم که تهمینه میلانی تمام مردان را شیطان تصویر کرده،
کفرم درآمد، نیکی کریمی جیغ زد و گفتم زهرمار

دعوا که کردم، او که میدانست مادر و خواهرم را بیشتر از خودم دوست دارم
به آنها ناسزا گفت تا بیشتر بسوزم

آزادی ات را صاحبان قدرت گرفتند، همانان که از قدرت ثروت اندوختند
و تو که مدل ماشین پسرانشان را میدیدی دست و پایت شل میشد

من ازدواج نکردم چون تو چشم و همچشمی داشتی و به انگشتر
سه میلیونی نظر داشتی، تازه این فقط یک حلقه بود از زنجیر خواسته هایت

صفت ترشیده را اولین بار از خودت شنیدم، کوچکتر بودی
یادت هست میگفتی معلم ریاضیتان شوهر نکرده، گفتی ترشیده!

عاشق که شدم تلفنم را قطع میکردی و بهانه ات حضور میهمانهایتان بود

عاشق که شدی، فردا که مادر میشوی را ندیدی؟
دلت نمیخواهد همسر پسرت را بپسندی؟ تو و مادرم یکی هستید!

من باید اضافه کاری کنم تا تو در هر میهمانی لباسی جدید بپوشی تا به تو بگویند خوش تیپ

من باید شبها هم کار بکنم تا تو سفره ات رنگین باشد و به تو بگویند کدبانو

خسته از اضافه کاری برگشتم و گفتی پوشک بچه را عوض کن
چون من ناخنهایم را تازه لاک زده ام

وقتی خواستی طلاق بگیری، "گفتند" بچه مال پدر است! من نگفتم، همان دینی گفت که تو برایش از پس اندازمان سفره ابوالفضل می انداختی و یکهو خواب میدی که باید به حج بروی، آنهم در اوج گرفتاریمان

آری، اینچنین است خواهر من! رفتارهای زشت ما از پس هم می آیند
تو چنان کردی که خشم در دل من ها کاشتی و من ها شکستند و بسته به صبرشان دو فوج شدند
آنان که ضعیفتر بودند خرد شدند و خشمشان کینه شد و کینه شان عقده و در هر کوی و برزن و بازار از هر اندک قدرت خود نهایت سوء استفاده را کردند و بر تو تاختند
اما آنان که یا قویتر بودند یا از تو ها کمتر زخم خوردند، خشمشان هم کمتر بود و کینه هاشان نیز
اینان هنوز چشم امید دارند به وطن که بتواند و برآنند که نیک بمانند
خوشحالم حالا که میخواهی تغییر کنی
من هم برآنم که بهتر باشم و شادتر باشیم
در کنار هم، من و تو ای هموطن،
بدون هر نوع بغض و کینه و تبعیض جنسی
مایی بهتر برای فردا و آینده ای بهتر

+نوشته شده در پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:,ساعت12:9توسط Zelzeleh8Rishter | |

.

درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند

معنی کور شدن را گره ها میفهمند

سخت است بالا بروی ساده بیای پایین

قصه ی تلخ مرا سرسره ها میفهمند

یک نگاهت به من آموخت که درحرف زدن

چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,ساعت10:0توسط Zelzeleh8Rishter | |

.

.

امشب شب رویای تو بود و تو نبودی / در دل همه آوای تو بود و تو نبودی

 دل زیر لب آهسته تمنای تو میکرد / در حسرت دیدار تو بود و تو نبودی  . . .

.

.

+نوشته شده در چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,ساعت10:0توسط Zelzeleh8Rishter | |

.

هر سحر آفتاب من بودی

همه شب ها شهاب من بودی

 ور شکستم بدون چشمانت

 تو تمام حساب من بودی . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,ساعت10:0توسط Zelzeleh8Rishter | |

 

.

دل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست / در گیتی و افلاک به جز تو قمرم نیست

با عشق تو شب را به سحر گاه رسانم / بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست . . .

.

+نوشته شده در چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,ساعت10:0توسط Zelzeleh8Rishter | |

من به زنجیر وفای تو اسیرم چه کنم

گر نیایی به خدا بی تو بمیرم چه کنم

در هوای غم عشق تو ز خود بی خبرم

که من از عشق تو محتاج و فقیرم چه کنم


+نوشته شده در چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,ساعت10:0توسط Zelzeleh8Rishter | |

.

.

خوش به حال آنکه قلبش مال توست

حال و روزش هر نفس، احوال توست

خوش به حال آنکه چشمانش تویی

آرزوهایش همه آمال توست

+نوشته شده در چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,ساعت10:0توسط Zelzeleh8Rishter | |

.

.

بجز دستت ندارم یار دیگر / بجز آیینه بازی کار دیگر

چو بستی چشم را آیینه بشکست / نگاهم کن فقط یک بار دیگر . . .

.

.

+نوشته شده در چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,ساعت10:0توسط Zelzeleh8Rishter | |

.

.

.

گفتم به گل زرد چرا رنگ منی ، افسرده و دلتنگ چرا مثل منی

من عاشق اویم که رنگم شده زرد ، تو عاشق کیستی که هم رنگ منی . . .

.

+نوشته شده در چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,ساعت10:0توسط Zelzeleh8Rishter | |

.

آب و هوای دلم آنقدر بارانیست

که رخت های دلتنگی ام را

مجالی برای خشک شدن نیست

اینگونه است که دلم برایت همیشه تنگ است . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,ساعت10:0توسط Zelzeleh8Rishter | |

.

.

من و باران، من و دریا، من و تو / من و شب‌بو، من و فردا، من و تو

دوباره عاشقی را می‌سراییم / من و مجنون، من و لیلا، من و تو . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 9 فروردين 1391برچسب:,ساعت10:0توسط Zelzeleh8Rishter | |