Zelzeleh8Rishter

own

سلام .... به دوستای خوب خودم .... من چند وقته که دیگه کنترلم از دستم خارج شده و دیگه  خوددار نیستم .... از وقتی که پیش یه نفر یه اعترافاتی کردم که  هرچند اشتباه بود کارم و نباید میگفتم بهش ولی خب طاقتم تموم شد دیگه  و گفتم !!!!از اونروز دیگه کنترل ندارم رو کارام وبعضی از رفتارم .... خیلی سعی میکنم خوددار باشم ولی نمیشه .... جالبه که هر چی بیشتر سعی میکنم کمتر به نتیجه میرسم .....من شدم مث جریان ۰۱۱۱ باند که میگه پشت هم هی بدبیاری ... حالا منم اونطوری شدم... دست ودلم به کار نمیره  ِ چند روزه که میگم چندتا برگه رو بایگانی کنم و مهر و امضاش کنم هنوز بهشون دست نزدم.... صبحا مث احمقها میام سر کارم و بعدازظهر خسته برمیگردم... همش دارم خودمو واسه حماقتهام که پشت سر هم انجام میدم لعنت میکنم... هنوز که هنوزه از دست همکارم ناراحتم و همش با خودم میگم چه اشتباهی کردم که بهش بها دادم و مث بقیه باهاش برخورد نکردم... هنوز توهینی که بهم کرد یادم نرفته!!!! الان که معلوم نیس  خودش سرش با کی گرمه ولی همیشه وقتی تنها میشه و دیگه هیشکی در دسترسش نیس یاد من میفته !!! مسخره اس واقعاْ .....از یه چیزی خیلی لجم میگیره که  هیچ کس منو واسه خاطر خودم دوستم ندارن .همه منو واسه چیزای دیگه میخوان . همه یا وقتی کارشون گیر منه یادمم میفتن . یا زمونی که بقول معروف اهداف پلید در سر دارن ..... من  خسته شدم دیگه ..دلم میخواد داد بزنم ....بگم :

بابا منم آدمم. منم دوست دارم کسی منو واقعاْ دوستم داشته باشه... واسه خاطر خودم ...فقط واسه خودم نه چیز دیگه ای ..... میخوام بگم اونقدرا که همه فک میکنن من آدم بی احساسی نیستم . بقول نریمان : به جوری وانمود کردم که همه بهم میگن بی عاطفه!

بخدا منم انسانم... احساس دارم ...عاطفه دارم ... ولی احساسمو واسه هر کی از راه برسه خرج نمیکنم ..... واسه هر کی بگی دوستم دارم خرج نمیکنم.... دیگه از بس همه دروغی دوستم داشتن و فقط ادعای دوست داشتنمو داشتن دیگه حرف هیچکسو قبول نمیکنم ... دیگه خر نمیشم با زبون بازی....  من یه آدمیم که تو طولانی مدت به یکی علاقمند میشم ...

+نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:20توسط Zelzeleh8Rishter | |

چه* باران* تندي*

به* قلبم*،

نگاه* تو باراند،

محبوب* من*!

دلم* سبزه* زار بزرگي* شد

از مهر تو

من* اينك* بهارم*

بهاري* كه* هيچش* خزان* نيست*

دلدار من*!

+نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:20توسط Zelzeleh8Rishter | |

 

بهشت در کجای چشمان توست که این گونه آرامم می کند؟

و جهنم در کجای این بهشت نهفته است؟

که تنها در یک لحظه،

این چنین مرا می سوزاند اگر گناهی مرتکب شوم!

 

+نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:20توسط Zelzeleh8Rishter | |




کــــــــاش گاهی زنـــــــــدگی

 

[◄◄ι] [ ιι ] [■] [►] [ι►►]

 

داشت . . . !

 

+نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:20توسط Zelzeleh8Rishter | |

 

 دوستت دارم و نقطه ای در پایان سطر نمی گذارم


می خواهم دوستت بدارم تا کرویت را به زمین بازگردانم و باکرگی را به زبان...

و شولای نیلگون را به دریا...

چرا که زمین بی تو دروغی ست بزرگ...

و سیبی تباه...

در خیابان های شب جایی برای گشت و گذارم نمانده است

چشمانت همه ی فضای شب را در بر گرفته است...

چون دوستت دارم...

می خواهم حرف بیست و نهم الفبایم باشی...

به تو نخواهم گفت: "دوستت دارم"

مگر یک بار...

زیرا برق، خویش را مکرر نمی کند...

آنگاه که دفترهایم را به حال خود بگذاری شعری از چوب خواهم شد...

این عطر... که به خود می زنی موسیقی سیالی ست...

و امضا شخصی ات که تقلیدش نمی توان...

"ترا دوست نمیدارم به خاطر خویش لیکن دوستت دارم تا چهره ی زندگی را زیبا کنم...

دوستت نداشته ام تا نسلم زیاد شود لیکن دوستت دارم تا نسل واژه ها پرشمار شود

.

.

.

!

+نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:20توسط Zelzeleh8Rishter | |


آنقدر مرا سرد کرد


از خودش...از عشق...که حالا به جای دل بستن یخ بسته ام

آهای!!! روی احساسم پا نگذارید...لیز می خورید...!!

+نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:20توسط Zelzeleh8Rishter | |

بادوست دختر خود ازدواج کنید , وگرنه مجبورید با دوست دختر دیگران ازدواج کنید!!!!

+نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:20توسط Zelzeleh8Rishter | |

سلام ...دوستای خوبم ! منم مث شما میرم تو اینترنت وسایت ها گشت میزنم و مطالبی که خیلی خوشم میاد رو برای خودم کپی می کنم و بعضی از این مطالب رو هم از رو سایت های مختلف نوشتم براتون چون خوشم اومد خیلی قشنگ بود و به دل من نشست گذاشتم واسه شما که اگه اومدین و قدم رنجه کردین ؛ فیض ببرین ! و فقط قصدم اینه که شما هم مطالب قشنگ رو بخونین و تامل کنین در مورد بعضی هاش ؛ همین!!!! چون قبلاً از رو سایت ها نوشتم نمیدونم از کجاس ولی همین الان دارم میگم بیشتر مطالب از رو کتابا و سایت گذاشتم و فقط درد دل هاش مال منه !!!!

+نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:20توسط Zelzeleh8Rishter | |

شنا کردن به سمت مخالف رودخانه، قدرت و جرات لازم است . وگرنه هر ماهی مرده ای هم
می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند.

 

وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی*توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
دکتر علی شریعتی*****

 

+نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:20توسط Zelzeleh8Rishter | |

 همه رو خط زدیم تا به عشقمون برسیم... غافل از اینکه خودمون خط زده عشقمون بودیم تا به عشقش برسه...

+نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت8:20توسط Zelzeleh8Rishter | |

اگه رفتی .... اگه تنها موندی... کاش همون آدم سابق بودی

منو یادت نمیاد.... میدونم  تا همینجاش هم ازت ممنونم .... برو خوش باش... برو شیرینم.... من به آینده ء تو خوش بینم....الهی که بری خوشبخت شی... مث من درد جدایی نکشی

نوش جونت همه ء بی کسی هام.... برو خوشبخت بشی.... منو ول کردی و با دلواپسی هام .... برو خوشبخت بشی ...اگه رفتی ... اگه تنها موندم ...برو خوشبخت بشی .... اگه تو خاطره ها جا موندم

نوش جونم که همش دلتنگم ...نگران من نباش....اگه گریه داره  این آهنگم ....نگران من نباش...

اگه عمرم داره از دست میره ....اگه هرشب نفسم میگیره....نگران من نباش

کاشکی میشد با دلم میساختی .... تو هنوز دل منو نشناختی ..... کاش مث گذشته عاشق بودی ..... کاش همون آدم سابق بودی ..... برو خوش باش.... برو شیرینم....

 

 

 

+نوشته شده در یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:,ساعت10:10توسط Zelzeleh8Rishter | |

 

    زیباست عمیق بودن عشق ولی زیباتر کلید خداوند است

    که در دستان توست

    ولی تو بازهم

    روبه روی درب بسته می نشینی
    ومی گویی
    خداوندا درهای بسته رابه رویم باز کن

+نوشته شده در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,ساعت13:12توسط Zelzeleh8Rishter | |

     میان دست های من وتو …نقطه چین
    سکوت است
    وبس
    در لفظ بی معنی
    اما در عمق پابرجا
    وبی دلیل
    مامیرویم
    امادر این بین

    عشق است
    که یتیم می ماند

+نوشته شده در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,ساعت13:12توسط Zelzeleh8Rishter | |

    به پنجره می اندیشم
    نور در محاق پرده است
    – پرده ی پُرچین خاکستری-
    به ساز دستهایت دل می بندم
    به ویولونی که در پرده ی واپسین
    دریا را به خانه ام سرازیر کرده است
    به آغوش تو فکر میکـنم
    و پرده یی که ما را از هم جدا کرده

    – باکر گی ، دست خورده ترین اعتقاد دنیاست -
    روزی که تمام پرده ها کنار بروند

    همین یک اپسیلون هم با خدا فاصله نخواهم داشت

+نوشته شده در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,ساعت13:12توسط Zelzeleh8Rishter | |

    دست می کشم
    از خیال خام حضورت
    اینکه مثل دودی سفید
    نشت کنی از شیارِ درب
    نقش ببندی
    بنشینی و بخندی
    با چشمهات
    دست می کشم
    بر پیرهن آبی و اناری ات
    عبور می کند دستم
    از انارِ خون
    از سپیدی سینه ات عبور می کند
    از سردی خاک
    عبور می کند
    از مغناطیس زمین
    از خدا
    از مرگ
    عبور می کند
    دست می کشم بر پوست خلاء
    و جوشهای هجده ساله گی اش
    حالا مرگ برادری ست که برای اسم نویسی ات
    به اطاقم آمده
    بلند می شوی
    می چرخی
    می رقصی
    و سرما صدایی ست که از فاضلاب حمام
    مخفیانه می آید
    مرا می سوزاند
    دست می بَرم در تو – در شعر- در این بازی آبی و اناری چراغ را روشن می کنم تا چراغ قوه را بردارم برای رؤیت خورشید نور کافی نیست

+نوشته شده در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,ساعت13:12توسط Zelzeleh8Rishter | |

باران باش

گفتی که به احترام دل باران باش

باران شدم و به روی گل باریدم

گفتی که ببوس روی نیلوفر را

از عشق تو گونه های او بوسیدم

گفتی که ستاره شو ، دلی روشن کن

من هم چو گل ستاره ها تابیدم

گفتی که برای باغ دل پیچک باش

بر یاسمن نگاه تو پیچیدم

گفتی که برای لحظه ای دریا شو

دریا شدم و تو را به ساحل دیدم

گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش

مجنون شدم و ز دوریت نالیدم

گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز

گل دادم و با ترنّمت روییدم

گفتی که بیا و از وفایت بگذر

از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم

گفتم که بهانه ات برایم کافیست

معنای لطیف عشق را فهمیدم

+نوشته شده در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,ساعت13:12توسط Zelzeleh8Rishter | |

    روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن
    از در نشد از پنجره، زوری خودت رو جا نکن

    آدمکای شهر ما، بازیگرایی قابلن
    وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا می ذارن

    تو قتلگاه آرزو عاشق کشی زرنگیه
    شیطونک مغزای ما دلداده دورنگیه

    دلخوشی های الکی، وعده های دروغکی
    عشقاشونم خلاصه شد، تو یک نگاه دزدکی

    آدمکای شب زده، قلبا رو ویرون میکنن
    دل ستاره ی منو، از زندگی خون میکنن

    ستاره ها لحظه ها رو، با تنهایی رنگ میزنن
    به بخت هر ستاره ای، آدمکا چنگ میزنن

    عمری به عشق پر زدن قفس رو آسون میکنن
    پشت سکوت پنجره چه بغضی بارون میکنن!

    مردم سر تا پا کلک، رفیق جیب هم میشن
    دروغه که تا آخرش، همدل و هم قسم میشن

    رو دنده حسادتا زندگی رو میگذرونن
    عادت دارن به بد دلی نمی تونن خوب بمونن

    قصه روزگار اینه، به هیچ کسی وفا نکن
    روی دلای آدما، هرگز حسابی وا نکن

 

+نوشته شده در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,ساعت13:12توسط Zelzeleh8Rishter | |

 مهربانم، ای خوب

یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا

بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو

تک و تنها، به تو می اندیشد

و کمی

دلش از دوری تو دلگیر است

مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش

به رهت دوخته ، بر درمانده

و شب و روز دعایش این است

زیر این سقف بلند، هر کجا هستی، به سلامت باشی

و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد

مهربانم ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را

همه هستی و رویایش را

به شکوفایی احساس تو پیوند زده

و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد

مهربانم ای خوب

یک نفر هست که با تو

تک و تنها با تو

پر اندیشه و شعر است و شعور

پراحساس و خیال است و سرور

مهربانم این بار یاد قلبت باشد

یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است

و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقی ها را

از ته قلب و دلش می بوسد

و دعا می کند این بار که تو

با دلی سبز و پر از آرامش، راهی خانه خورشید شوی

و پر از عاطفه و عشق و امید

به شب معجزه و آبی فردا برسی

+نوشته شده در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,ساعت13:12توسط Zelzeleh8Rishter | |

پشت تنهایی من که رسیدی ،

گوشهایت را بگیر !

اینجا سکوت ،

گوش تو را کر میکند

اما !

چشمهایت را باز کن

تا بتوانی لحظه لحظه ی اعدام ثانیه ها را نظاره کنی

هجوم سایه های خیال،

سرابهای بی وقفه ی عشق،

تک بوسه های سرد

و فریادهای عقیم جوانی

منظره ای به تو میدهد

که میتوانی تنهایی مرابه خوبی ترسیم کنی

+نوشته شده در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,ساعت13:12توسط Zelzeleh8Rishter | |

     آن‌شب تو در یاد من بودی.
    نپرس چطور.
    نگو مگر بی‌خاطره‌گی هم یاد می‌آورد.
    این‌ها را گمان من این است که می‌دانی.
    بعد تو آمدی.
    تو انگار آن‌قدر در یاد من قوی بودی که آمدی.
    بگذار نگویم خیال.
    بگذار نگویم تصور.
    یاد، آخر، چیزِ دیگری ست.
    یاد یک حجمی از تعلق گنگ دارد.
    یاد دل‌وار‌تر از خیال است.
    یاد انگار چنگ می‌زند و تکه‌یی را جابه‌جا می‌کند در درون.
    آن‌شب تو در یاد من بودی و تا آستانه‌ی همین کلمات آمدی.
    آن حال من نه از هوای پشت شیشه بود، نه از درد توی شانه و نه از خالی بی‌پیرِ درون.
    تو در یاد من بودی
    نپرس
    ….

+نوشته شده در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,ساعت13:12توسط Zelzeleh8Rishter | |

 تو ماه را
بیشتر از همه دوست می داشتی
و حالا
ماه هر شب
تو را به یاد من می آورد
می خواهم فراموشت کنم
اما این ماه
با هیچ دستمالی
از پنجره ها پاک نمی شود…..

+نوشته شده در دو شنبه 8 اسفند 1390برچسب:,ساعت13:12توسط Zelzeleh8Rishter | |

 

وقتی عشقتو باسکوت از دست میدی!

وقتی زندگیتو با یه عمر رودربایستی میسازی...

وقتی سرت دادمیزنن وتو فقط بغض میکنی

وقتی انقدر بزرگ نشدی وازت میخوان بزرگی کنی

وقتی خودت داغونی ومجبوری قلب داغونه یکی دیگه رو آروم کنی

وقتی بارها وبارها له میشی واز نو میبخشی ومیسازی

اونوقته که میشی من...

اونوقته که میبینی سنگ شدن خیلی ام سخت نیست...

اونوقته که واسه دلخوشیه خودتم شده

عشقتو یه سوتفاهم فرض میکنی...

فرض میکنی همش خیال بوده...

اونوقته که بازم مثه صدبار قبل از زیر پای تقدیر خودتو بیرون میکشی ....

یه گوشه کز میکنی تا نفسات جا بیاد واز نو زندگی کنی...

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت13:6توسط Zelzeleh8Rishter | |

 

نه...

هرگز

تسلیم نخواهم شد...

هرگز به آوای فریبنده ی احساسم گوش نخواهم داد...

نه...

دلم گاهی وقتی تمام رویای شبانه ام را پر میکنی

بد پیله میکند به عقل بیچاره!

ولی

من میپیچانمش...به آنجایی که باید باشد...

به یک دنیا بی تو بودن!

چقدر ازخودم سراسر رضایت دارم وقتی میگریزم از تو...

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت13:0توسط Zelzeleh8Rishter | |

وقتی عشقتو باسکوت از دست میدی!

وقتی زندگیتو با یه عمر رودربایستی میسازی...

وقتی سرت دادمیزنن وتو فقط بغض میکنی

وقتی انقدر بزرگ نشدی وازت میخوان بزرگی کنی

وقتی خودت داغونی ومجبوری قلب داغونه یکی دیگه رو آروم کنی

وقتی بارها وبارها له میشی واز نو میبخشی ومیسازی

اونوقته که میشی من...

اونوقته که میبینی سنگ شدن خیلی ام سخت نیست...

اونوقته که واسه دلخوشیه خودتم شده

عشقتو یه سوتفاهم فرض میکنی...

فرض میکنی همش خیال بوده...

اونوقته که بازم مثه صدبار قبل از زیر پای تقدیر خودتو بیرون میکشی ....

یه گوشه کز میکنی تا نفسات جا بیاد واز نو زندگی کنی...

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:56توسط Zelzeleh8Rishter | |

گاهی کسی دستت رو میگیره، میخوای بغلش کنی بیشتر، میخوای بوش کنی، میخوای بوش توی موهات بمونه!

گاهی کسی بغلت میکنه و موهات رو بو میکنه که میخوای سر به تنش نباشه ... .

دوستت دارم آشنایی که دستم رو میگیری و گرم میکنی، میبوسی و میری، و میدونم که میری ... .

کاش بوی بدنت توی تموم زندگیم میموند

براي تو مي نويسم...

براي تويي كه تنهايي هايم پر از ياد توست...

براي تويي كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...

براي تويي كه احسا سم از آن وجود نازنين توست ...

براي تويي كه تمام هستي ام در عشق تو غرق شد...

براي تويي كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

براي تويي كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردي...

براي تويي كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردي...

براي تويي كه هر لحظه دوري ات برايم مثل يک قرن است...

...
تويي كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است ...

براي تويي كه قلبت پـا ك است ...

براي تويي كه در عشق ، قـلبت چه بي باك است...

براي تويي كه عـشقت معناي بودنم است...

براي تويي كه عـشقت معناي بودنم است...

براي تويي كه غمهايت معناي سوختنم است...

براي تويي که آرزوهايت آرزويم است....

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:56توسط Zelzeleh8Rishter | |

یاد بگذشته به دل ماند و دریغ...

نیست یاری که مرا یاد کند!

دیده ام خیره به ره ماند و نداد...

نامه ای تا دل من شاد کند!

خود ندانم چه خطایی کردم...

که ز من رشته الفت بگسست؟!

در دلش جایی اگر بود مرا...

پس چرا دیده ز دیدارم بست؟!

هر کجا مینگرم باز هم اوست...

که به چشمان ترم خیره شده!

درد عشقست که با حسرت و سوز...

بر دل پر شررم چیره شده!

گفتم از دیده چو دورش سازم...

بی گمان زودتر از دل برود!

مرگ باید که مرا دریابد...

ورنه دردیست که مشکل برود!

تا لبی بر لب من می لغزد...

می کشم آه که کاش این او بود!

کاش این لب که مرا می بوسد...

لب سوزنده آن بدخو بود!

می کشندم چو در آغوش به مهر...

پرسم از خود که چه شد آغوشش؟!

چه شد آن آتش سوزنده که بود؟!

شعله ور در نفس خاموشش...!

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:56توسط Zelzeleh8Rishter | |

 خدایا به خاطر تمام چیزهایی که دادی، ندادی، دادی پس گرفتی، ندادی بعدا دادی، ندادی بعدا می خوای بدی، دادی بعدا می خوای پس بگیری، داده بودی و پس گرفته بودی، اگه بدی پس می گیری، پس گرفتی دادی، پس گرفتی بعدا می خوای بدی، اگه می دادی پس می گرفتی، نداده بودی فکر می کردیم دادی و پس گرفتی، خلاصه خداجون سرتو درد نیارم به خاطر همه شکر!!!!!!!!

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:56توسط Zelzeleh8Rishter | |

تعداد شاخه ها گل  در یک دسته :

۱ شاخه گل: نشانه توجه یک فرد به طرف مقابل

۳ شاخه گل: نشانه احترام به طرف مقابل

۵ شاخه گل:نشانه علاقه و محبت به طرف مقابل

۷ شاخه گل: نشانه عشق

معنی تعداد شاخه گل های رز در یک دسته:

۱ شاخه رز: یک احساس عاشقانه فقط برای تو

۳ شاخه رز: دوستت دارم

۵ شاخه رز: بی نهایت دوستت دارم

۱۲ شاخه رز: عشق ما به یک عشق دو طرفه تبدیل شده است

۳۶ شاخه رز: احساس وابستگی رمانتیک

۹۹ شاخه رز: عشق من برای تو جاودانه و تا ابد می باشد

۳۶۵ شاخه رز: هر روز سال به تو می اندیشم و دوستت دارم

همچنین ۱۰ شاخه گل لاله عموما به نشانه یک عشق بی نظیر بکار برده می شود

 

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:56توسط Zelzeleh8Rishter | |

نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند

می گویند حساسیت فصلی است

آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم . . .

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:56توسط Zelzeleh8Rishter | |


   غصه هایت که ریخت تو دلت، تو هم همه را فراموش کن دلت را بتکان اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش ،قاب کن و بزن به دیوار دلت ... دلت را محکم تر اگر بتکانی تمام کینه هایت هم می ریزد و تمام آن غم های بزرگ و همه حسرت ها و آرزوهایت ... باز هم محکم تر از قبل بتکان تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد! حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟ خاطره، خاطره است باید باشد، باید بماند ... کافی ست؟ نه، هنوز دلت خاک دارد یک تکان دیگر بس است تکاندی؟ دلت را ببین چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟ حالا این دل جای "او"ست دعوتش کن این دل مال "او"ست... همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا و حالا تو ماندی و یک دل یک دل و یک قاب تجربه یک قاب تجربه و مشتی خاطره مشتی خاطره و یک "او"... خانه تکانی دلت مبارک

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:56توسط Zelzeleh8Rishter | |

گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...

گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:56توسط Zelzeleh8Rishter | |

من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت / از اهل بهشت کرد، یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت / این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت . . .
.
.
.
آهم که هزار شعله در بر دارد / صد سلسله کوه را ز جا بر دارد
من رعدم و می‌ترسم اگر آه کشم / سرتاسرِ آسمان ترک بر دارد . . .
.
.
.
بیا جایمان را با هم عوض کنیم
دلم لک زده برای اینکه کسی عاشقم باشد . . .
.
.
.
شب من پنجره ای بی فردا / روز من قصه ی تنهایی ما
مانده بر خاک و اسیر ساحل / ماهی ام ماهی دور از دریا . . .
.
.
.
به تو سوگند ، به راز گل سرخ و به پروانه که در عشق فنا می گردد
زندگی زیبا نیست ، آنچه زیباست تویی تو که آغاز منو لحظه ی پایان منی .
.
.
.
من از شوق تو لبریزم گل من / کجایی بی تو پاییزم گل من
ز پا افتاده ام بازآ که شاید / به دیدار تو برخیزم گل من . . .
.
.
.
امروز که آینه جوابش سنگ است / در ذهن زمانه عشق هم بی رنگ است
هر کس که نداند تو خودت می دانی / آری به خدا دلم برایت تنگ است . . .
.
.
.
مقیاس اندازه گیری فاصله متر نیست ، اشتیاق است
مشتاق که باشی حتی یک قدم نیز فاصله ای دور است . . .
.
.
.
همانند پلی بودم برای عبورت ، به فکر تخریب من نباش
رسیدی دست تکان بده ، من خود فرو میریزم . . .
.
.
.
بی هیچ دلیلی "دوستت دارم"
تا نقض کنم قانونی را که هنوز دلیل می طلبد . . .
.
.
.
جان رفته ولی زخم جفایت نرود / تاثیر دو چشم بی وفایت نرود
فرشی ز دل شکسته انداخته ام / آهسته بیا شیشه به پایت نرود . . .

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:56توسط Zelzeleh8Rishter | |

وقتی که قلب‌هایمان‌ كوچك‌تر از غصه‌هایمان‌ میشود،
 وقتی نمیتوانیم‌ اشک هایمان ‌را پشت‌ پلك‌هایمان‌ مخفی كنیم‌
و بغض هایمان ‌پشت‌ سر هم‌ میشكند ... 
  وقتی احساس‌ میكنیم بدبختیها بیشتر از سهم‌مان‌ است و رنج‌ها بیشتر از صبرمان ....
آن وقت‌ است‌ كه‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم و مطمئنیم‌ كه‌ تو فقط‌ تویی كه‌ كمكمان‌ میكنی ...
 آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ تو را صدا میكنیم و تو را میخوانیم ...
وقتی امیدها ته‌ میكشد و انتظارها به‌ سر نمیرسد ...
وقتی طاقتمان تمام‌ میشود و تحمل مان‌ هیچ ... 
 آن وقت‌ است‌ كه‌ تو را آه‌ میكشیم تو را گریه ‌میكنیم ...
 و تو را نفس میكشیم ... وقتی تو جواب ‌میدهی، دانه ‌دانه‌ اشکهایمان ‌را پاك‌ میكنی ...
 و یكی یكی غصه‌ها را از دلمان ‌برمیداری ... 
  گره تك‌تك‌ بغض‌هایمان‌ را باز میكنی و دل شكسته‌مان‌ را بند میزنی ...
سنگینی ها را برمیداری و جایش‌ سبکی میگذاری و راحتی ...
بیشتر از تلاشمان‌ خوشبختی میدهی و بیشتر از حجم لب‌هایمان، لبخند ... 
 خواب‌هایمان‌ را تعبیر میكنی، و دعاهایمان‌ را مستجاب ... 
   آرزوهایمان‌ را برآورده می کنی ؛ قهرها را آشتی میدهی و سخت‌ها را آسان تلخ‌ها را شیرین میكنی و دردها را درمان  ناامیدی ها، همه امید میشوند و سیاهی‌ها سفید سفید ...

+نوشته شده در دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:,ساعت12:56توسط Zelzeleh8Rishter | |